به گزارش دنانیوز؛ تبیین جایگاه مهدکودک به عنوان پدیدهای مدرن در نظام تربیتی اسلامی، نیازمند نقد و بررسی دلایل و زمینههای پدیدآیی آن و همچنین نسبتسنجی آن با نهادهای تربیتی در اسلام است. بخشی از این بررسی میتواند ناظر به اهداف تربیت اسلامی کودک و اصول حاکم بر آن باشد. در این راستا گفت و گویی با آقای احمدرضا اخوت مدرس دانشگاه تهران و عضو هیئت علمی مدرسه قرآن دانشگاه تهران داشتهایم که آثار قابل توجهی را در حوزه تربیت از جمله تربیت دوره کودکی بر اساس آموزههای قرآنی تألیف نمودهاند.
بهعنوان مقدمه، بنا به نظام فکری که به آن معتقدید، دورهی کودکی چه اهدافی را باید محقق کند؟
مهدکودک از جهات مختلف موضوع خیلی مهمی است. مهدکودک به نوعی زیرساخت آموزش کشور و اولین محلی است که کودک محیطی غیر از خانواده خود را تجربه میکند. بالطبع هر آموزشی که در اولینها به کودک داده میشود، بهعنوان پایهترین آموزش پذیرفته شده است. این را همه پذیرفتهاند که آموزشهای ابتدایی، چه در دورهی دبستان و چه قبل از دبستان، پایهی آموزشی و شاکلهی فرد را تا حدود خیلی زیادی تعیین میکند. در عین حال که همه این مطلب را میدانند، ولی هزینههای آموزشیمان را همه در سنین بالاتر خرج میکنند، یعنی هر چه که به سمت مقاطع بالاتر میرویم، آموزشها پرهزینهتر میشود، در حالی که اثربخشترین آموزشها در دوران اولیهی زندگی اتفاق میافتد.
در مورد اینکه ما چیزی به نام «مهدکودک» داشته باشیم، باید دقت کنیم که اینها از مقولههای بشری و جزء مصنوعات انسان است. خیلی وقتها انسان از آن مصنوع خود، تعریفهای مختلفی ارائه کرده است. یکی از اشکالات هم این است که به تدریج تعریفها و در نتیجه کارکرد آن مصنوع عوض میشود. انسان هم یادش رفته است که برای چه چیزی آن را خلق کرده است! بنابراین در یک فرآیند کاملاً ناغافل و ناهوشیاری مسیرش عوض میشود.
اینجا که میگویید مصنوع، در مقابل خانواده بهعنوان امر طبیعی است؟
بله! چون در این حالت انسان یک سیستمی را با دست خودش درست میکند، بعد به آن سازمان میدهد و برایش یک الگوی تربیتی درست میکند؛ اینها همه جنبههای صنع و قراردادی دارد. فعلاً نمیگوییم خوب است یا بد، ولی به هر حال در تعریفهایی که از «مهدکودک» ارائه میشود، اختلاف نظرهایی وجود دارد که همهی مسائل بعدی هم به همین تعریف مربوط میشود. یعنی بعضیها مطابق یک تعریفی با اصل مهدکودک موافقت میکنند و برخی با تعریف دیگری مخالفت. تا تعریف مهدکودک مشخص نشود، نه موافقت، نه مخالفت، نه طرح درس و نه الگوی تربیتی ـ آموزشی آن معلوم میشود. در حال حاضر تعریف عرف از مهدکودک، محلی برای نگهداری کودکان است، حالا از هر سنی که بتواند و بشود تا قبل از اینکه وارد محیط اصلی تعلیم و تربیت یعنی مدرسه شود، به این میگویند «مهدکودک». معمولاً هم از ۶ ماهگی به بعد وابستگی کودک به شیر مادر کمتر میشود، بعضیها هم که وابستگی به شیر مادر ندارند. لذا مهدکودک با معنای مرسوم و مدرن محلی برای نگهداری است، در واقع اینکه کودک آویزان خانوادهاش نباشد و برای پدر و مهمتر از آن مادر فراغتی فراهم کند. این صرفاً کارکرد مراقبتی نیست، میشود تعبیر «بیرون انداختن» کودک را طرح کرد، یعنی دم دست ما نباشد، حالا هر جا میخواهد باشد. مهدکودکی که بچهها را این گونه نگه میدارد، جایش آموزش و پرورش نیست، همان بهزیستی است، چون همان طور که افراد معلول و کارتن خوابها را نگهداری میکنند، همان طور هم بچهای را نگهداری کند که بنا به ضرورتی جلوی کار پدر و مادرش را میگیرد. به عبارت دیگر، الآن کارکرد مهدکودک، حذف یک مزاحم در مسیر یک زندگی است. فعلاً کاری ندارم که این خوب است یا نه، ولی در عرف همین است.
به جز این، مزایایی برای مهدکودکها هم ذکر میشود، مخصوصاً این که میگویند بچه را اجتماعی میکند.
در واقع مهدکودک جنبهی آموزشی و تربیتی ندارد، صرفاً نگهداری از کودک شماست. بروید و ببینید؛ ۹۹ درصد مهدکودکها این طور هستند. عمدتاً مربی کسی است که فقط میتواند بچه را نگهداری کند، آموزشی ندیده یا آموزشهایش در حد خیلی حداقلی است.
به این اشاره کردید که مهدکودک یک مصنوع بشر بوده که بهصورت قراردادی برای رفع نیازی به وجود آمده است. از آن طرف ما خانواده را هم داریم. این نسبت را چطور در نظر میگیرید؟
میشود مهدکودک را به صورت دیگری هم تعریف کرد. بعضی از مؤسسات خودشان تعریف مهدکودک را عوض کردهاند و گفتهاند که مهدکودک یک محل آموزش و تربیت است. چون خانوادهها ممکن است تخصص لازم برای تربیت را نداشته باشند، ما معین و کمک خانواده میشویم، بچه را در ساعاتی نگه میداریم و آموزش میدهیم. اصل بر این است که بچه باید با مادرش به این مراکز بیاید، اینجا محل نگهداری نیست. یعنی همان کاری که ما در دورهی دبستان میکنیم، حالا آموزش را آوردهایم قبل از دبستان، مثلاً از سه سالگی که کودک شروع به تکلم میکند.
اینجا تعریف مهدکودک از آن وضع عرفی خارج شده است. منتها برای این تغییر، چون بچه در این دوره با والدینش و بالاخص با مادرش اُخت است، او را از مادر جدا نمیکند؛ بلکه اتصال را برقرار میکند و در دل آن آموزشهایی ارائه میدهد.
به نظر من میشود به مهدکودک به عنوان چنین نهادی نگاه کرد. میشود تعلیم و تزکیه را در دورهی قبل از ۷ سال مطرح کرد، همچنان که اسلام اجازه داده است؛ «اطلب العلم من المهد الی اللحد»، یعنی «در همان بچگی یک نظام آموزشی بگذارید». لذا در تعریفها به نظرم اول ما باید یک دستکاری کنیم و بگوییم منظورمان از مهد چیست؟
برای طراحی مهدکودک اسلامی، گذشته از موارد اضطراری که موضوع بحث ما نیست، مهدکودک باید شرایطی داشته باشد که آنها باید حتماً لحاظ کرد. از جمله این که خیلی ساده باید بتواند ملزومات رشد این دوره را فراهم، تسهیل و تشدید کند. مهد نباید مانع باشد، بلکه باید معین خانوادهها باشد.
این دورهی رشد ملزومات دارد. در دورهی اول رشد، طفل باید بیشترین وابستگیاش به پدر و مادر را تجربه کند که اگر نکند وقتی که بزرگ شود، میخواهد این کار را بکند، بعد پدر و مادر نمیآیند و بعد تعارض میآید. طفل باید بیشترین حد وابستگی را داشته باشد. اینجا وابستگی همه جانبه منظور است.
ممکن است این ارتباط میان کودک و والدین در یک بازهی زمانی کم باشد، اما با عمق زیاد؟
میگوییم وابستگی بیشتر؛ اگر میتوان از طریق کارهای علمی عمق این را بالا ببریم، اشکال ندارد؛ ما تعصبی راجع به این نداریم. ممکن است یک نفر هفت سال در یک خانوادهای باشد، اتفاقاً پدر و مادر بلد نباشند که این وابستگی را ایجاد کنند. با بردن این کودک به محیط دیگری، طی شش ماه چه بسا بهترین وابستگیها را بتوانیم ایجاد کنیم! وقتی ما غایت را تعیین میکنیم، بعضی چیزها میشوند ابزار.
دومین کاری که باید بکند وابستگی باید طوری باشد که از پیرامون وابستگی سوئی ـ مثل دعوا و خشم و نامهربانی ـ به او انتقال پیدا نکند. بنابراین بهترین تربیت برای کودک در دورهی هفت سال اول، عشق ورزی است که پدر و مادر نسبت به هم دارند. این دقیقاً خلاف همان کارهایی است که ما داریم میکنیم! یعنی پدر و مادر باید به نحوی با هم تعامل کنند که از آنها به کودک هیچ بدی انتقال پیدا نکند، چون آموزش این دوره از طریق الگوگیری است. کودک هر چه را میبیند، در ذهن خود همچون الفبا ذخیره میکند و بعد هم از آنها برای رفتار استفاده میکند. بر این اساس میتوان گفت که تربیت کودک، تربیت محیط خانواده است و ما باید بتوانیم پدر و مادر را بهعنوان عاشقترین عنصر هستی معرفی کنیم. در این محیط کودک دریافتهایی دارد که چه بسا برای ما مخفی است؛ حتی آن چیزهایی که ما پنهان میکنیم، مثلاً گناههای پنهانی، برای بچه مخفی نیست.
با توجه به وضع جامعه، بخش قابل توجهی از کودکان مربوط به والدینی هستند که طلاق گرفتهاند یا درگیر طلاق عاطفی هستند. در این موارد میتوانیم مثلاً یک پدر یا مادر خوب برایش درست کنیم. در نگاه کلان، نمیشود از کنار این معضل گذشت. نمیشود شما بگویی مثلاً من میخواهم آموزش در پیش دبستانی را داشته باشم، بعد بگویی بحث خانواده آن هم موضوع اختلافات خانواده، به من ربطی ندارد. مگر میتواند به تو ربط نداشته باشد؟ پس معلوم است که تو مهد را نفهمیدهای یعنی چه. چون غایتش این بود که این وابستگی به پدر و مادر پیدا کند، نه به محیط بیرونی، نه به مدرسه، نه به معلم.
فقط در صورتی که پدر و مادر دچار مشکل جدی بودند، مثل اعتیاد، ناچاریم برای ایجاد آن وابستگی که اقتضای این دوره سنی است، بحث مهدکودک را مطرح کنیم. البته آنجا هم که میگوییم دیگر چارهای نیست، باز هم نسبت به آن اهدافمان باید پایبند باشیم تا دچار انحراف نشویم. لذا اگر مجبور شدیم که مهدکودکی به سبک بهزیستی درست کنیم که اشکال هم ندارد، باید سرپرستهایی داشته باشند بیشتر شبیه به مامان باشد تا شبیه به معلم. یعنی برای گزینش نبینیم که حرف بلد است یا نه، ببینم بلد است محبت کند یا نه، ببینم اعصابش خرد میشود یا نه.
بعضی وقتها آدم باید برود در مهدکودکهای جامعهمان بنشیند و زار بزند. بچهیک بار اشتباه میکند، معلم داد میزند سرش، درست است مادر هم دو تا میزند توی سرش، منتها دو تا بغل هم میکند. بچهای که در کودکی فقط توسری خورده است، چه طور وقتی بزرگ شد، میتوانی بگویی این جزء مفاخر روزگار ماست و بتواند سازندگی کند؟! مگر میشود؟!
انشاءالله وقتی که چنین مهدکودکی بود، بر اساس قرآن میشود کار کرد، حتی برای ۶ ماه اول و دورهی جنینی. اگر دورههای سنی و تربیت آن بازه را مثل یک قطعه یکپارچه ببینیم، میتوان خیلی راحت برایش طرح درس ریخت. وقتی بچهی شما در سنین کودکی آنقدر هوب آموزش دیده، خب دبستان و راهنمایی و دبیرستان هم باید متناسب با همان مهد تغییر کند. اگر کسی این پیوستگی را دقت نکند، أظهر من الشمس است که نمیتواند کار تعلیم و تربیت کند؛ یعنی شما نمیتوانی بگویی من کاری ندارم و فقط میخواهم قسمت مهدکودکش را تعریف کنم.
در این روند چه اتفاقی برای خود کودک قرار است بیفتد؟ این هدف چیست و چه طور با این اقتضائاتی که فرمودید ربط برقرار میکنید؟
طبق آموزههای دینی ما انسان وقتی که متولد میشود، با فطرت توحیدی است. فطرت توحیدی ربطش را با خدا، و هستی و ولایت الهی را میفهمد و هم آخرتگراست؛ یعنی سه اصل در درون او نهادینه است. تنها هنر پدر و مادر یا کلاً نظام آموزشی این است که در دورهی اول رشد، به این فطرت به عنوان بستر تربیت اختلال وارد نکند؛ یعنی از تربیتی که «آسیبزا» است، اجتناب کنند. چون اگر از یک جایی این فطرت اختلال پیدا کند، نظام کودک و نظام تربیتی او به هم میریزد.
کودک ربوبیت را از والدینش میفهمد. یعنی پدر و مادر را بهعنوان ربّ احساس میکند، چون سوق دهندهی او به کمال هستند. الوهیت و پرستش را عمدتاً از تواضع مادر و پدر نسبت به هم میفهمد و آن بخش در کودک فعال میشود. مالکیت و ملکیت را از اقتدار پدر و مادر نسبت به امور، بالاخص پدر نسبت به امور میفهمد. بر این اساس در مثلث نسبتی بین کودک و پدر و مادرش، توحید را تصدیق میکند، میبیند، عینیسازی میشود.
این سه تا اصل که روشن میشود، لازم است پدر و مادر کودک را تربیت کنند. ایجاب آن نسبت به خودشان و محیط اطرافشان است، مثلاً فرزند را باید در جای خطرناک نگذارند و غیره. وقتی نظام فطریاش روشن شد، میل به تحصیل و درس و کمال در کودک فعال میشود. در دورهی دبستان بهاصطلاح ولیّ او از پدر و مادر به ولیّ بالاتر یعنی معلم انتقال پیدا میکند و این زنجیره باید ادامه داشته باشد. میزان حرکت یک فرد در آینده وابسته به این ذخیرهی ابتدایی است تا زمانی که روی پای خودش بایستد و خودش به تجربه برسد و بفهمد. این سن بلوغ، در افراد و اقلیمها تا حدی متفاوت است.
لذا در نظام تربیتی اسلامی، مهدکودک و تربیت پیش از دبستان با کارکردهایی که عرض شد، جزئی از یک زنجیره است. ما تنها آن مهدی که بچه را منفک از والدین میکند، اصلاً نپذیرفتیم.
در این الگو، گویا مهدکودک برای مادر هم باید برنامهی جدی داشته باشد؟
بله دیگر! اصلاً مهدکودک، کودک و مادر نمیتوانند از هم جدا باشند. بعضیها میگویند چرا پدر را استثناء میکنید؟ اگر استثناء میکنیم به خاطر مشاغلی است که پدر دارد و گرنه باید حتماً برای پدر هم برنامه داشته باشیم یا به مادر بگوید که به پدر انتقال دهد. پدر نمیتواند دیده نشود، چون اینها جداشدنی نیستند. اگر هم جدا شدند، باید کسی نقشش را ایفا کند که ممکن است مادر باشد، ولی باید بگوییم که این بخش آموزش پدرانه است و آن بخش آموزش مادرانه.
چون تربیت دورهی زیر هفت سال مربوط به خانواده است، اگر مهد کودکی به هر طریقی از خانواده منفک شود، حداقل ارتباط آن حضور جسمی مادر در مهد است. ما حتی این را راجع به خود رسانه هم میگوییم. اگر کارکرد رسانه جدا کردن کودک از والدین باشد، اشتباه است، حتی این را راجع به کتابهای داستان هم میگویند؛ چون اصلش آن ارتباط است. به عبارت دیگر مهدکودک و همهی ابزارهای کمکی دیگر در تربیت کودک قرار است که فاصلهی بین مادر و کودک را کم کنند و گرنه قابل قبول نیستند.
وقتی این وابستگی در کودک به اشباع رسید، میتوانیم بچهی ۱۳-۱۴ ساله را مستقل از خانواده کرد، چون در محیط اصلاً آلودگی را به خودش نمیگیرد. این ارتباط و وابستگی اولیه از طریق ارتباط درونی خانواده، آغشتگی به عواطف ایجاد میکند که آن عواطف را در طول زندگیاش زنده نگه میدارد، از آسیبها و خطرات مصونش میکند. اگر این نباشد، هر چقدر پول، امکانات و معلم هم به کار گرفته شود، ایجاد چنین حالتی ممکن نیست .
مهدکودک میتواند برای توانمندسازی کودکان از نظر تربیت دینی نقش داشته باشد؟
در مهدکودک میتوانیم بستری را برای تربیت دینی آماده کنیم. اما وقتی تکمیل انسان در مسیر سوق الهی نباشد، میتوانیم بگوییم تلاشهای رایجی مثل حفظ قرآن در مهدکودکها و حضور روحانی تقریباً اثری ندارد. ما باید به قانونهای هدایت برگردیم. نشانه قانونهای هدایت این است که موقع برداشت محصول، از هر ۱۰۰ تا دانه، ۹۸ تا برداشت میکنی و حالا ممکن است که دو تا هم خطا داشته باشد. چنین مهدکودکی را میتوانیم ببریم و در خارج کشور هم ترویج بدهیم، چون مبتنی بر فطرت است. بالاخص در مهدکودک ما به شدت با فطرت ارتباط داریم.
در صدر اسلام، ما «نظام دایگی» را در مراقبت و تربیت کودک داریم که در مورد خود پیامبر اسلام (ص) هم این صدق میکند. برای توجیه مهدکودک گاهی این نظام به عنوان شاهد ذکر میشود که لااقل از وجه فیزیکی پیامبر (ص) از خانواده جدا میشوند. این نظام با چارچوبی که شما فرمودید، چه نسبتی پیدا میکند؟
این دو کاملاً همخوانی دارند. ما میتوانیم در نظام حکومتی خود تعدادی دایه پرورش میدهیم که آدمهای باایمانی هستند. بچههای پدر و مادرهایی را که ضعیف الایمان هستند، میتوانیم بدهیم به اینها که در کنار پدر و مادر به آن بسترسازی کمک کنند. اینجا «دایه» یعنی کسی که به کمک بابا و مامان آمده است. کار او این است که خلأ حضور پدر و مادر یا غلطها و انحرافات را در ذهن کودک رفع کند. مثلاً اگر اینها دعوا میکنند، بگوید: «اشکال ندارد، ما که با هم خوبیم». لذا با این تبیین، دایگی نظام هوشمندانهای است.
با این ترتیب دایگی بدیلی برای مهدکودک است؛ منتها نظام دایگی که حاکمیت روی آن سرمایهگذاری کرده است.
گویا پیشفرض شما این است که نهاد حاکمیتی میتواند در تربیت فرزند مداخله کند؟
بله! چرا نتواند؟! اصلاً میشود خیلی از خلأهای جامعه را به وسیلهی همین مداخله تنظیم کرد، منتها به شرطی که ابزار باشد؛ هدفها نباید گم شود. باید هدفهای تربیتیمان معلوم شود، بعد هم اولویتها مشخص شود تا هر هدف و ابزاری را نسبت به آن بسنجیم. ما نمیگوییم: «مهدکودکها تعطیل شود، چون این خیانت است». خیانت این است که هدفهای اولیهی رشد بچه تأمین نشود، حتی توسط پدر و مادر. در قرآن میگوید: «لاتقتلوا اولادکم… بچههایتان را با دستهای خودتان نکشید». اولین کشندهی بچهها پدر و مادرند دیگر! این کشتن به معنای اینکه زنده به گورشان کنیم، نیست. همین که مادری به خاطر شغل و درآمد بچهاش را در مهدکودکی بگذارد که احساسات بچه را از بین میبرد، این مادر خلاف این آیهی شریفه عمل کرده است.
البته میتوانیم این توضیحات با حضور اجتماعی زن منافاتی ندارد. زن میتواند فعالیت اجتماعی داشته باشد، اما به شرطی که این فعالیتها به تربیت کودک لطمه نزدند. باید محیطهای فعالیتهای این چنینی را برای حضور کودکان هم مساعد کنیم. در بعضی از کلاسهای ما، بچهها بیشتر از اعضای کلاس هستند! اینجا بچهها میآیند روی سر و کول همه میروند و میآیند، این اشکال ندارد. درب کلاس باز است، هر وقت دلشان تنگ شد میآیند، هیچ وقت احساس نمیکنند مادر یا حتی پدر نیست. اتفاقاً محیط خیلی برای بچهها سازنده است. به خاطر اینکه یک فضای معنوی ایجاد میشود، میبینند مادر خودش شاگردی میکند، این شاگرد بودن خودش آموزه دارد. خیلی حرفها را میشنود. یک آیهی قرآن خوانده میشود، این گوش میشنود.
ما اگر تحت تأثیر قالبها نباشیم و قالبها ما را محصورمان نکند، خیلی کارها میتوانیم بکنیم که هم تربیت راحت بشود و هم منافاتی با اصول و اهداف ما نداشته باشد. نمیدانم چرا فکر نمیکنیم، خود این هم یک مشکلی است.
انتهای پیام/